پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته مامان

اولین مروارید

گل پسرمامانی اولین مرواریدت مبارک. چندروزی بود که خیلی دستت توی دهنت میکردی انروز وقتی خندیدی چشمم به یه مروارید سفید وکوچولو افتاد، خیلی ذوق کردم عزیزم.  ماملن جون وباباجون هم خیلی خوشحال شدن. بابا امیر پیشمون نیست من هم بهش نگفتم تا خدش بیاد وکلی ذوق کنه
21 اسفند 1392

پارسا ولباسشویی

گل پسر دیروز بابایی اومدن اصفهان. وقتی بابایی رو دیدی خیلی خوسحال شدی وذوق کردی.  راستی گل مامان یه چیزی رو خیلی دوست داری وساعتها حاضری اونجا بنشینی، می دونی چیه مامانی؟ لباسشویی  خیلی بانمک بهش نگاه میکنی گل کوچولوی من.. ...
4 اسفند 1392

ماه نهم

کوچولوی من 9 ماهه شدی، مبارک عزیزم. ایشالا همیشه سالم باشی  گلکم بالاخره به سنی رسیدی که بتونی بدون کمک بنشینی، خیلی دوست داشتم به این لحطه برسی. دورت رو پر از اسباب بازی میکنیم وتوهم بازی وپرتاب... نفس مامان زود بزرگ شو وهمدم مامان وبابایی باش.... ...
4 اسفند 1392

ماما

عزیز مامان خدارو شکر خیلی بهتر شدی. اون دونه ها رفتن و چند روزه که تخم مرغ هم می خوری وواکنشی نداشته گل مامان. راستی عزیزکم دیشب برای اولین بار گفتی ماما...  خیلی دوست دارم کوچولوی قشنگم.
3 اسفند 1392
1